♥آران عزیزم ♥آران عزیزم، تا این لحظه: 12 سال و 14 روز سن داره
باران عزیزمباران عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

★آران و باران کوچولووووووووووووو★

خاطره زایمان1 / کلی عکس و ماجرا :)

سلام عزیز دلمممممممممم پسر قشنگگگگم دلم برای نوشتن درباره خودت و عکس گذاشتن برات یه ذره شده بود عسلم مهربونم نازم از اونجایی که کلی عکس و حرف دارم برای گفتم 2 قسمت میکنم  که هم خیلی خیلی زیاد نشه هم حوصلمونو سر نبره عزیزکم خدارو شکر بر خلاف تصورم و خوشبختانههههه تو معنی حسادتو نفهمیدیو با باران خیلی خوبی و فقطططططططططط داری بوسش میکنی جوری که باران له میشه و سرخ میشه مثل لبو ولی اصلا اذیت نمیکنی هر وقتم میبینی دارم شیر میدم میایی بغلم میشینی هی منو بوس کن هی بارانو بوس کنم ولی خیلی ناراحتم چون از طرف من کمبود محبت داری و میدونم چون همش میایی بغلم میکنی بوسم میکنی شبا اگه ببینی م...
17 آذر 1392
3423 0 145 ادامه مطلب

باران 5روزه ما

اول از همه سلام به دوستای واقعاااااااااااااااااا خوبم که وقتی اینهمه نظرای پر محبتو مهربونشونو دیدیم واقعا خوشحال شدم و از اینکه انقدر مهربون هستین و به فکر حال و روز ما بودین ممنونم نمیدونم چجوری از تک تک شماها تشکر کنم که متوجه بشین از صمیم قلبم دوستتون دارمو خوشحالم از داشتن دوستای خوبی مثل شما ولی بدونید اینایی که نوشتم از ته قلبم گفتمو اغراقی نبوده ببخشید که نظرای خیلی خوب و قشنگ شما مهربونارو بدون نظر گذاشتم دوست نداشتم ولی واقعا نمیتونستم عزیزان دیگه بگم من هنوززززز مامان فعالممممممم و اینکه همچنان وقت دارم برای آپ کردن وبلاگگگگگگ ولی هم اینکه لب تاب دستم نیست که بیام بهتون سر بزنم و آپ کن...
11 آذر 1392
1855 0 120 ادامه مطلب

باران جونم خوش اومدی

باران نازنینم 7 آذر 1392 با وزن 3کیلو 20 گرم به دنیا اومد تو یه روز بارونی به دنیا اومدی عشقم کوچولوی نازنم خوش اومدی نظرات پست قبلو تایید کنم این پستم تکمیل میشه با کلی عکس واقعا کلی بهم دلگرمی دادید عزیزان به یاد تک تک دوستای خوبم بودم دوستتون دارم دوستای مهربونم   ...
9 آذر 1392
1925 0 150 ادامه مطلب

بدترین روزا / 1 روز تاخیر در زایمان

سلام گل مامانی آران عزیزتر جونم با دکترم حرف میزدم گفت دکتر بیهوشی بیمارستان اونی مد نظر خانوم دکتره 4 شنبه نیست یا بنداز 3 شنبه یا 5 شنبه که منم گفتم 5شنبه 7 آذر وخیلی کلافه از اینکه 1 روز دیر شده چون دیگه نمیتونم ولی شاید قسمت بوده یا مصلحتی توشه نمیدونم انقدر بیحالم دیگه نه میتونم بخندم نه حرف بزنم نه هیچی انقدر حالم بده و داغونم که هیچ احدی جز خدا از حالم خبر نداره انقدر گریه کردم که دیگه خسته شدم ولی کاری جز گریه ندارم حتی میخوام برای آرامش بارانم گریه نکنم ولی اشکام مجالی برای صبر کردن نمیده اینارو مینویسم نه برای اینکه کسی دلش بسوزه بگه اخی طفلی نه برای اینکه احساس ترحم دیگرانو نسبت...
3 آذر 1392
2760 0 121 ادامه مطلب

4روز دیگه تا دیدار بارانم/باید خوشحال باشم ولی کلی غصه دارم :((

سلام پسر گلم سلام عشقم سلام جونمممممممممممم اینی که میخوام برات بگم برای امروز و دیرزو نیست برای 9 ماه بارداریمه که هر چی روزا نزدیکتر میشه غصه من ناراحتیم گریم و اعصاب خوردم بیشتر میشه مخصوصا این اواخر الهی بمیرم برای باران نازم که این همه تحمل کرد از بس من گریه کردم الانم که دارم مینویسم اشک تو چشمام جمع شده و اندازه یه دنیااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا گریه دارم و اشکام ناخوداگاه میاد پایین و از ته قلبم ناراحتم نمیدونم شاید من خیلی احساساتیم ولی دیگه خصلتمه اصلا نمیتونم از فکرم بیرون کنم که چجوری میخوام تنهات بزارمو نبینمت تو با این همه وابستگی چیکار میکنی ...
2 آذر 1392
1